سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر دلت جامه پرهیزگاری بپوشان تا به دانش برسی [از سفارشهای خضر به موسی علیه السلام]
ساز خاموش

 

کلاس‏مان طبقه دوم است. آن‏طرف پنجره داربست بسته‏ بودند و نمای ساختمان را می‏زدند. بحث کلاس روی مراحل سلوک در نظر ابونصر سراج بود. آن‏طرف پنجره کارگرهای افغانی آجر به دیوار می‏چسباندند. صندلی‏ام پای پنجره، پشت به بیرون بود. وقتی به مرحله فقر رسیدیدم من گرمم شد. کتم را درآوردم و پشت صندلی انداختم. کارگرها، بین زمین و آسمان در رفت و آمد بودند. از مرحله رضا گذشتیم و کلاس تمام شد. برگشتم کتم را بردارم؛ کارگری هم‏سن و سال خودم ماله بدست زل زده بود به چشمانم. نگاهش از هر ابهام و حیرانی خالی بود. تنها چیز سرگردان، چشم‏های من بودند که خودشان را پشت عینکم پنهان می­کردند.

 



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 89/9/15:: 1:2 صبح     |     () نظر

خسته ام

کاش می شد از زندگی مرخصی استعلاجی گرفت.

گلویم درد می کند.

 



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 89/9/7:: 3:51 عصر     |     () نظر

چند دقیقه به نصف شب عید غدیر مانده است. بی حال و حوصله کنترل تلویزیون را بر می دارم و نیم نگاهی به شبکه ها می اندازم. در یکی می ایستم. مجری عید را تبریک می گوید و دوربین از چهره مجری به روی ستون های سفید و ساده ای می خزد. همراه با ظاهر شدن آرامگاه حافظ، موسیقی جلفی پخش می شود. جوانی میکروفن به دست کنار مرقد حافظ قدم می زند و بعد شروع به خواندن می کند: "تنهام نذار مولای من/ غریب جاده ها می شم". چند لحظه دقت می کنم. هیچ تناسبی بین هیچ کدام از ارکان برنامه نمی بینم. نه شعر با حافظ می سازد نه موسیقی با مولا.
پیش خودم می گویم حافظ همان حافظ است اما همنشین هایش عوض شده اند و تاوان این همنشینی را ما باید تحمل کنیم.
شجریان وقتی هم سن و سال همین جوان بود؛ روی همین پله ها، با حسن و ملاحتش جهان می گرفت و با کمانچه بهاری رواق منظرش را آشیانه یار می کرد. اما حالا به جای شجریان پژمان خان ایستاده و به جای بت چین "همیشه تنها می مونم/تو عمق شب رها می شم" شنیده می شود. دلم به حال حافظ می سوزد.

شجریان در حافظیه



نوشته شده توسط حامد عبداللهی سفیدان 89/9/4:: 3:19 صبح     |     () نظر